من همان دلقکم!
حکایت آن مرد را شنیده ای؟
که نزد طبیب رفت و از " غم بزرگی " که در دل داشت گفت ...
طبیب گفت : به میدان شهر برو ، آنجا دلقکی هست که آنقدر تو رو میخنداند تا غمت از یاد برود
مرد لبخندی تلخی زد و گفت :
من همان دلقکم . . .
بله دوستان من همان دلقکم!!!
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۲۰ ساعت 11:19 توسط م. مشیری
|
خدایا هدایتم کن زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.